کلوچه های مامان

داستان کربلا

          کاروان به کربلا رسيد. شترها زانو زدند و بارهايشان را خالي کردند. بچه ها از روي شتر ها و اسبها پياده شدند. بزرگترها خيمه ها را برپا کردند. بچه ها خيلي خوشحال شدند. امشب مي توانستند توي خانه هاي چادري بخوابند آن طرف تر يک رودخانه ي پر از آب بود. بچه ها عاشق آب بودند. بچه ها دوست داشتند مثل بزرگتر ها مشکهايشان را پر از آب کنند.  مشکها از رود فرات پر از آب شدند. بچه ها در دشتي بزرگ در کنار رودخانه فرات مشغول بازي شدند. کربلا زيبا و پر از هياهو شد. اما آن طرف تر آن طرف تر سپاهي بزرگ روبروي امام قرار گرفته بود. سپاهي که هيچ کدام از آدمهايش خوب نبودند. سپاهي که پر از مردهاي بدجنس و عص...
21 آبان 1392

آلودگی هوا

              کلوچه‏ي بزرگ يک پيشنهاد براي کاهش آلودگي هوا داد: هو هو خان (باد مهربان)را صدا کنيم بياد فوت کنه تا آلودگي ها برن! بعدش گفت:کاشکي مي شد به هو هو خان بگيم آلودگي ها رو ببره تو جهنم تا يزيد وآدم هاي بد مريض بشن!                                                     ...
21 آبان 1392

يک باغ قشنگ!!

مدرسه‏ي کلوچه‏ي بزرگ طرح قشنگي براي آداب خواندن نماز اجرا کرده که براي بچه‏ها خيلي جالب بوده. نماز مثل يک باغ قشنگ پر گل ،که کليد اون وضوگرفتنه. ما هم تو خونه باهمديگه وضو گرفتن ونماز خوندن رو تمرين مي کنيم. اين نقاشي قشنگ رو هم ديشب با همديگه رنگ کرديم.                                               ...
7 آبان 1392
1